این یادداشت را مصطفی پورنجاتی در ویژهنامهی نوروزی تجربه نوشتهاند. از آنجایی که آدرس اینترنتی مجله موجود نیست، یادداشت را مستقیما همینجا همخوان میکنم:
فعلاً اسمش را میگذارم یک جور عادت ذهنی. یا یک کلیشه: اینکه میگویند در پی هرچه باشی از تو فرار میکند اما همین که دست بکشی بازمیگردد.
حالا حکایت ترک خاک است. بازگشت آن «چیز»ها که تو یکسره و تا همین حالا از آنها بریده بودهای یا آنها در پی بریدن از تو بودهاند اما حالا که میخواهی حکم جدایی را قاطعانه صادر کنی، همه با هم و یکجا به سمتت هجوم میآورَد.
«بازدم» قصۀ همین خود «ما»ست. روایت شده در زمان ماضی نقلیِ استمراری: «میبودهایم». داستانِ ذات ایرانیِ قبل انقلاب تا امروز٫ رمانی جمع و جور که به خاطر انتخاب برشی زنده از زمانه، طرح گستردهای را به راوی الزام نکرده و حتی برای مخاطب نسل سوم و چهارم هم انگار فقط همان کدها و تکمضرابهایش به تاریخ نه چندان دور کافی است برای همذات شدن.
سررشتۀ کشش مخاطب برای خواندن این رمان، تصمیم کسری است برای مهاجرت که به مرور با ماجرای عشقورزی او به لاله گیراتر میشود.
راوی «بازدم» به نثر شاعرانه قصه را تعریف میکند. زبانی مناسب ارجاع به حسرت، تنهایی و عاطفه. زبانی برای طرح قصهای منسجم دربارۀ شخصیتی پارادوکسیکال (کسری) که پوچنما و گیج است و در عین حال، بندیِ مشاهدۀ گذشته و اکنونِ خانوادگی خویش که فریم فریم شده باشد. این منِ کاتخورده از خواهر دوقلویی که خودکشی کرده، و از خواهر کوچکتر (جیران) که با همین فاصلۀ سنّی کم، زبان یکدیگر را نمیفهمند. و از رکسانایی که تای لاله است در مقام خواهر معشوق. و از آرش و روزبه، رفقای سابق و لاحق. و از پدر و مادرها و عموها و خالههایی که بهشان نمیخورَد بکگراند همین آدمها باشند و انگار کش آمدهاند و در مقایسه با ورژنهای دستپروردۀ امروزشان کمی دفرمه به نظر میآیند. خانوادهای کم و بیش اهل هنر و شعر و موسیقی سنتی ایران که روح حساسشان در جدل واقعیت و حتی سیاست بازگو میشود.
طرح این رمان پیچیدگی معماوار ندارد و چهارراهها، پیچها، گردنهها و درههایش، حادثههای بیرونی و محیطی نیست. و به این معنا میشود گفت حوادث آن خاص نیست. در حد ملاقات چند آدم است با یکدیگر در یک روزِ زندگی کسری، از صبح تا شب. این اما رویۀ پیرنگ است. در عمق، «شخصیت» کاراکترهاست که مدام با یکدیگر چالش دارد. چالشی که از دیالوگهایشان آشکار میشود در قرارهای خانگی و کافهای و البته قرارهایی ناخواسته با «گذشته». شاید به همین دلیل باشد که راوی «بازدم» و نیز خودِ کاراکترها چه بسا که نتیجه داوری اخلاقیشان را ابراز میکنند. روشی که این رمان را به سمت مخاطبی میبرد که حوصلۀ طرحهای زیرپوستی نداشته باشد. اما شاید آنچه اثر را از عامهپسندها به معنای متداولش در ذهن جدا میکند، انسجام دقیقتر و قوام بیشترِ پیرنگ آن باشد و نگاه عمیقتر و بعضاً فلسفی شخصیتها و نیز خودِ راوی. و البته که زبان ِسالم «بازدم».
رمان، فصلبندی نشده و با این حجم صد و پنجاه صفحهای، به قول معروف خوراک آنهاست که یکنفَسخوانی را بیشتر میپسندند تا درگیری با طرحهای پیچیده و کشفی را.
در یک گزارۀ کوتاه: میشود به جای عنوان اثر روی جلد، نام شخصیت محوری را گذاشت ایستاده در مرکز تصویرهای گذرنامه، برج ایفل، عکسهای سیاه و سفید خانوادگی یا دختر پسری، و نمای آپارتمانهای تهران. و خود را سپرد به قصۀ شک و تصمیم جوانی سی و دو ساله که تا نُه روز دیگر، قرار است به پاریس مهاجرت کند.
اما عاشق نیمهمدرن قصۀ ما، سرانجام آیا مهاجرت میکند؟